فرافن

عرفان اسلامی

فرافن

عرفان اسلامی

۲-ربوبیت باطن عبودیت

الباب الثانی قال الصّادق علیه السّلام :
العبودیّة جوهر کنهها الرّبوبیّة، فما فقد من العبودیّة وجد فى الرّبوبیّة، و ما خفى عن الرّبوبیّة اصیب فى العبودیّة قال اللّه تعالى: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. اى موجود فى غیبتک و فى حضرتک .
و تفسیر العبودیّة بذل الکلّ، و سبب ذلک منع النّفس عمّا تهوى، و حملها على ما تکره، و مفتاح ذلک ترک الرّاحة و حبّ العزلة، و طریقه الإفتقار إلى اللّه تعالى .
قال النّبىّ صلّى اللّه علیه و آله: اعبد اللّه کانّک تراه، فان لم تکن تراه فانّه یراک.
و حروف العبد ثلاثة: (ع ) و (ب ) و (د). فالعین علمه باللّه؛ و الباء بونه عمّن سواه؛ و الدّال دنوّه من اللّه تعالى بلا کیف و لاحجاب.

در این سخن نورانی امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: عبودیت گوهری است که باطنش ربوبیت است، پس هر چه در مقام عبودیت مفقود گردد در ربوییت یافت می‌شود و هر چه در ربوبیت مخفی باشد در عبودیت به دست می آید. خدای متعالی می‌فرماید: به زودى نشانه‌هاى خود را در کرانه‌ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا براى آنان روشن شود که بى تردید او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت [ با ظاهر کردن حقایق و دلایل ]بر همه چیز گواه است [ که تنها او آفریننده و بى نیاز است و غیر او مخلوق و از هر جهت نیازمند به او است.] «سوره زخرف(43) آیه 53»، یعنی خداوند متعال در غیبت و حضرت تو (جایی که تو هستی و نیستی یا از نظر تو غایب یا حاضر است) وجود دارد.
معنای عبودیت آن است که همه چیز خود را در راه خدا ببخشی و خود را مالک هیچ چیزی ندانی به مصداق این مثل که بنده مانند مرده‌ای است در دستان غسال به هر سو که او بخواهد می‌کشد، خود را در اختیار معبود خویش قرار دهد. و انسان زمانی به این درجه می رسد که نفس خود را از هوی و هوس باز دارد و او را بر کارهایی که باب میلش نیست وادار نماید و برای رسیدن به این مقصد باید راحتی را ترک گفت و از تنهایی و ناشناختگی خوشش بیاید و راه رسیدن به این مقصود هم نیاز به خدای متعال است. پیامبر گرامی اسلام صلّى اللّه علیه و آله فرمودند: خدا را آن گونه عبادت کن که گویا تو هم او را با چشم سر می‌بینی چرا که اگر تو قادر به دیدن او نیستی او تو را همیشه و در همه جا و در همه حال می‌بیند.
عبد از سه حرف ع، ب و د تشکیل شده است. عین همان علم انسان به خدای خویش است و باء جدایی و فاصله او به غیر خدا است و دال هم قرب انسان و نزدیکی انسان به رب العالمین است اما نه از نوع نزدیکی دارای کم و کیف که می‌توان نوع و مقدار آن را اندازه گرفت و این نزدیکی همه حجاب‌ها را از سر راه خود بر می‌دارد: ثمَّ دَنَا فَتَدَلی‏ فَکانَ قَاب قَوْسینِ أَوْ أَدْنی‏؛ «سوره نجم(63)آیات8و9» و در عین بلندی رتبه‏اش به خدا نزدیک و نزدیک‏تر شده او رسول را آن قدر بالا برد که بیش از دو کمان و یا کمتر فاصله نماند، که:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
تو نگر که تا چه حد است مکان آدمیت         
رد پای ربوبیت در گوهر عبودیت
نویسنده: بهزاد حبیبی- تکمیل و اصلاح: مهدی شیخ الاسلامی
منبع: اختصاصی راسخون
چکیده:
پیرامون مقام و منزلت عبد بودن و نسبت به اوامر الهی تعبد داشتن سخنان ارزشمند فراوانی گفته شده است؛ از جمله این سخنان کلام گهرباری است که نهایت عبودیت را رسیدن به مقام ربوبی می‌داند. اما در ابتدای امر این سؤال برای انسان مطرح می‌گردد که این عبودیت چه امری است که ارزش و غایتی چنین متعالی را در پیش دارد؟ و آیا اصلاً رسیدن به این مقام ممکن و شدنی می‌باشد؟ به فرض هم که جواب مثبت باشد، این ربوبیت بندگان با توحید ربوبی آیا سر ناسازگاری ندارد؟ این سؤالات و امثال اینگونه مباحث ما را بر آن داشت تا پیرامون مفردات و پیام‌های این کلام قدری سخن بگوییم.
کلید واژه:
عبودیت، ربوبیت، توحید ربوبی، مقام خلیفة اللهی
مقدمه
آنگاه که خداوند انسان را خلق کرد و او را خلیفه و جانشین خود در زمین نامید و تاج کرامت را بر سر او نهاد، تا به امروز که ما این مطالب را می‌خوانیم، کسان بسیاری بوده‌اند که در منزلت انسانی سخن گفته‌اند و خفتگان را با داستان‌ها، تمثیلات، اشعار، و موارد دیگر مورد سرزنش قرار داده اند.
ناگهان پرده بر انداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه در ساخته‌ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای
قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه
گاه به او با دید دنیوی نگریسته‌اند
و سرزنشش کرده‌اند: مالابن آدم والفجر: اوله نطفة، و آخره جیفة و لا یرزق نفسه، و لا یدفع حتفه؛ فرزند آدم را با فخر فروشی چه کار؟ او که در آغاز نطفه‌ای گندیده و در پایان مرداری بدبو است، نه می‌تواند روزی خویش را فراهم کند و نه مرگ را از خود دور نماید! (نهج البلاغه حکمت 454 )و گاه نگاهی الهی داشته و در وصف او چنین سروده‌اند: «أ تزعم أنک جرم صغیر؛ آیا تو خیال می کنی که یک جرم کوچکی هستی؟» و «فیک انطوی عالم اکبر؛ درحالی که عالم بزرگی در تو نهاده شده است» (دیوان أمیرالمؤمنین، ص 44) به هر حال انسان موجودی است با دو بعد وجودی که استعداد کمال و ترقی در وجودش به ودیعه نهاده شده است. اگر این انسان، راه صحیح را، که چیزی جز عودیت و بندگی ذات اقدس پروردگار نمی‌باشد به نیکی و سلامت طی کند آن چنان روحانیتی در او حاصل خواهد شد که به درجات غیر قابل وصف دسترسی پیدا خواهد کرد.
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم نآید آن شوم
یکی از این مقامات غیر قابل وصف مقام ربوبی می‌باشد که در این مقاله به بررسی آن می‌پردازیم:
سند روایت
این روایت در کتاب شریف مصباح الشریعه ذکر گردیده است. مؤلّف کتاب «مصباح الشریعة» تاکنون ناشناخته مانده است. شاید علّت ناشناخته ماندنش از شدّت خلوص او بوده که نخواسته نامش معلوم شود. این کتاب داراى صد فصل است و در هر فصلى روایتى، از قول امام جعفر صادق علیه‌السلام، آن دریاى حقایق که حاوى عالى‌ترین مسائل عرفانى و اخلاقى است نقل شده است. یادگیرى مسائل مطرح شده در این کتاب آسان و عمل به آن در خور قدرت هر مکلّفى است....
«مصباح الشّریعه» کتابى است که بیشتر مطالب آن با آیات قرآن و روایاتِ مستندِ وارده از رسول حق و امامان معصوم مطابقت دارد و به گونه‌اى نیست که نتوان به آن اعتماد کرد. (عرفان اسلامی ج1ص1)درباره اعتبار این کتاب شریف سخنان فراوانی در بین علماء مطرح گردیده که چون مقاله ما از حوصله این بحث خارج می‌باشد در این قسمت به جمع بندی دانشمند و محقق ارجمند حجةالاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان اکتفا می‌کنیم: «در یک جمع بندى نظر بزرگان را در جهت گیرى به آن پنج دسته مى بینیم:
1- گروهى که در نفى و اثبات و ردّ و قبولش سکوت کرده‌اند.
2- دانشمندان و بزرگانى که عقیده دارند، مؤلّف عارف این کتاب، از فرهنگ به جامانده حضرت صادق علیه السلام، این صد باب را تنظیم کرده و انشاى آن از خود مؤلّف است نه کلمات مستقیم امام علیه السلام.
3- بیشتر بزرگان دین و پرچمداران تربیت و اخلاق و عرفان به این کتاب به دیده احترام نگریسته و آن را قابل قبول و عمل دانسته و عقیده دارند که مؤلّف کتاب از مجموع روایات حضرت صادق علیه السلام این کتاب را تألیف کرده است؛ چیزى که هست از ده‌ها روایت جملاتى انتخاب کرده و آن جملات را به هم پیوسته تا براى هر فصلى روایتى تنظیم کرده باشد.
4- عدّه‌اى که به این کتاب با نظر بدبینى نگریسته و آن را از ساخته‌هاى صوفیّه یا دست پخت فضیلِ عیاض دانسته‌اند و به طور کلّى این مجموعه را مردود شمرده‌اند.
5- دسته‌اى از دانشمندان که در قبول و ردّش جانب احتیاط را مراعات کرده و فرموده‌اند: گرچه سند آن قطعى نیست ولى عمل به محتویّات آن ـ که قسمت مهمّى از مطالبش موافق آیات و روایات مستند است ـ مانعى ندارد. علاّمه مجلسى قدس سره از این گروه است و این فقیر بى مایه هم پس از بررسى‌هاى لازم این نظر را انتخاب کرده‌ام».(عرفان اسلامی ج ص )به هر حال این کلام گهربار در بردارنده پیامی ارزشمند می‌باشد، که ما در این نوشته به محتوای آن نگاهی گذرا می‌اندازیم:
الف. عبودیت:
یکی از الفاظ رائج در قرآن و ادبیات دینی ما کلمه «عبد» و «عبودیت» می‌باشد. صاحب مفردات عبودیت را به این صورت معنا می‌کند:«العُبُودِیَّةُ: إظهار التّذلّل، و العِبَادَةُ أبلغُ منها، لأنها غایة التّذلّل»‏(المفردات فی غریب القرآن، ص 542)عبودیّت، اظهار تذلّل و خواری و عبادت غایت تذلّل است و از عبودیّت رساتر می‌باشد. این کلمه با مشتقاتش 275 بار در قران ذکر شده است که تحقیق و تفحص پیرامون آن ما را وارد بحث‌های شیرینی خواهد کرد که البته از حوصله و هدف این مقاله خارج و بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد. این شدت توجه قرآن به این موضوع به خاطر این است که اگر کسی عبادت چند هزار ساله شیطان را هم داشته باشد اما عبد نباشد، باز مستحق ندای «... کان من الکافرین» خواهد شد. این نکته در قضیه داستان توبه شیطان به خوبی ظاهر می‌شود؛ گویند: چون نوح سوار کشتى شد ابلیس نزد او آمد و حضرت نوح فرمود: تو کیستى؟ گفت: من ابلیسم. فرمود: براى چه آمدى؟ گفت: آمدم تا از پروردگارت بپرسى آیا من می‌توانم توبه کنم؟ خدا بدو وحى کرد، توبه‏اش این است که به قبر آدم سجده کند، گفت: من به زنده او سجده نکردم، چگونه به مرده او سجده کنم(بحار الأنوار، ج‏60، ص: 281)در این قضیه یکی از حکمت‌های وضع احکام شریعت به خوبی دیده می‌شود، و آن هم همان درس عبودیت و بندگی می‌باشد، تا ببینند چه کسی لبیک می‌گوید و چه کسی با آن قلت‌های مختلف از زیر بار این تکالیف شانه خالی می‌کند، لذا خداوند همچنان امر خود به ابلیس را در این ماجرا تکرار می‌نماید. داستان طالوت در قرآن نیز پیام بندگی را به دنبال دارد: « فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ» منع کردن لشکری خسته و تشنه از آب خوردن، آن هم زمانی که رهسپار جنگ می‌باشند چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟! شاید«طالوت مى‏خواست بداند انبوه لشکر تا چه اندازه، فرمان او را اطاعت مى‏کنند، به ویژه اینکه آنها با تردید و دودلى و حتى اعتراض، رهبرى او را پذیرفته بودند، اگر چه در ظاهر تسلیم شده بودند ولى شاید هنوز در باطن، شک و تردید بر دل‌هاى آنها حکومت مى‏کرد، به همین دلیل مأمور مى‏شود که آنها را امتحان کند، تا روشن شود، آیا این سربازان که مى‏خواهند در برابر شمشیر آتشبار دشمن بایستند، توانایى تحمل مقدارى تشنگى را دارند یا نه؟»( تفسیر نمونه، ج‏2، ص 243) و آیا حاضرند به خاطر اطاعت از رهبر خود، سختی را بدون چون و چرا بپذیرند. اگر عبودیت به معنای واقعی در کسی ظاهر شود و زندگی شخص وقف مولای خویش گردد، آنگاه زمینه عروج به آسمان‌های معنویت و رستگاری برای او فراهم می‌گردد. چه زیبا در ابتدای سوره اسراء خداوند فرموده: سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَیْلاً... و از میان تمام القاب و صفات پیامبر عزیز اسلام کلمه عبد را برمی‌گزیند؛ زیرا« کلمه عبد نشان می‌دهد که این افتخار و اکرام به خاطر مقام عبودیت و بندگى پیامبر صلی الله علیه و آله بود، چرا که بالاترین مقام براى انسان این است که بنده راستین خدا باشد، جز بر پیشگاه او جبین نساید، و در برابر فرمانى جز فرمان او تسلیم نگردد، هر کارى مى‏کند براى خدا باشد و هر گام برمى‏دارد رضاى او را بطلبد»،( تفسیر نمونه ج12ص:9)
باء بندگی:
پس اساس و ریشه عبودیت، بندگی خدا و سر تسلیم بر آستان او ساییدن است و برنامه‌های عبادی ما اگر روح بندگی در آن نباشد انتظار رشد و بالندگی از آن نباید داشته باشیم. بین «عبادت» و «عادت» یک باء، فاصله و تفاوت است که اگر این باء از عبادت ما بیفتد چیزی جز عادت باقی نمی‌ماند و شخص در این عادت برکات زیادی را از دست می‌دهد. مناجات و حس نجوا کردن با خالق بی‌نیاز اکسیری است که اگر توجه بیشتری به آن شود، رنگ و بوی بندگی را در اعمال عبادی یک بنده پاک خدا خواهد پیچاند و آن عادت ملال آور را کنار خواهد زد. مثلاً یک نمازگزار اگر می‌خواهد حقیقت بندگی را در عبادت خود در یابد، باید بداند که در حال صحبت کردن و نجوا نمودن با خالق خویش است همان طور که در معراج به پیامبر فرمودند، و علامه حسن زاده، در نکته‌ای لطیف بدان اشاره نموده‌اند:« معراج ، ولوج به ملکوت است نه عروج به کرات، صلات معراج مؤمن است و مصلی با خدایش در مناجات است. رسول اله  صلی الله علیه و آله فرمود: المصلّی یناجی ربّه».( هزار و یک کلمه علامه حسن زاده ج2ص144)و امیرالمؤمنین در معنای «قد قامت الصلوة» فرمودند: « و معنى قد قامت الصلوة در اقامه این است که حان وقت الزیارة و المناجاة و قضاء الحوائج و درک المنى و الوصول الى الله عزوجل و الى کرامته و غفرانه و عفوه و رضوانه»هنگام دیدار رسید و هنگام مناجات و برآورده شدن حاجات و رسیدن آرزوها شد و هنگام رسیدن به پیشگاه پروردگار و عنایت و آمرزش و عفو و رضایت خدا رسید.( توحید شیخ صدوق، ص 24)
علامه حداد
ماجرای خواندنی زیر از کتاب روح مجرد طراوت خاصی به این بحث ما می‌بخشد و مطلب را برای ما ملموس می‌گرداند: در زمانی که جناب سید هاشم به ایران سفر کرده بود، شهید مطهری با ایشان ملاقات خصوصی داشت. ساعتی با هم بحث می‌کنند. موقع برگشت، شهید بزرگوار با شادابی می‌گوید: این سید حیات بخش است. در دیدار بعدی، استاد مطهری از ایشان درخواست دستور العمل می‌نماید. سید عارف نیز دستوراتی به ایشان می‌دهد. این دیدارهای پر خاطره می‌گذرد تا این که شهید مطهری سفری به عتبات عالیات می‌کند. در آنجا چند بار به خدمت حاج سید هاشم می‌رسد. استاد مطهری می‌گوید: یک بار که به دیدن ایشان رفتم از من سؤال کردند: نماز را چگونه می‌خوانی؟ گفتم با توجه کامل به معانی و کلمات آن، نماز را می‌خوانم. ایشان فرمودند: پس کی نماز می‌خوانی؟ در نماز توجهت فقط به خدا باشد و به معانی توجه مکن. (روح مجرد)
آری باید با درک صحیح از عبادت پرده‌ها را کنار زد و این حجاب بین خود و خدا را درید تا با آن رفیق بی رفیقان و دلسوز بی دلسوزان (دعای جوشن کبیر) همچون عاشقی شیدا سخن راند و با او احساس غریبی ننمود. بابا طاهر یک شاعر، عالم و یک عارف است اما ببینیم چه رفیقانه و صمیمانه با خدای خویش سخن می‌گوید:
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز مو بگذر شتر دیدی ندیدی
این است آن عبادتی که از عادت خارج شده و نردبان عروج و ولوج به ملکوت می‌گردد. قال رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم: «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها، و أحبّها بقلبه، و باشرها بجسده، و تفرّغ لها، فهو لا یبالی علی ما أصبح من الدّنیا علی عسر أم علی یسر». پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم: برترین مردم کسی است که عاشق عبادت شود؛ پس، دست در گردن آن آویزد و از صمیم دل دوستش بدارد و با پیکر خود با آن در آمیزد و خویشتن را وقف آن گرداند؛ و او را باکی نباشد که دنیایش به سختی گذرد یا به آسانی. ( کافی ج2 ص82) خوشا به حال آنکه لذت عشق در عبادت را با رعایت آداب ظاهری و باطنی آن بچشد و در زمره اولیایی در بیاید که همواره در عبادات خود با خداوند متعال مناجات محبوبانه داشته و ندای الهی هب لی کمال الانقطاع الیک را سر می‌دادند. علامه حسن زاده آملی که خود از سالکین و شیفتگان درگاه ربوبی می‌باشند در وصف استاد خویش چنین می‌فرمایند: استادم جناب علامه حاج میرزا الهی قمشه‌ای رضوان الله علیه تعبیرشان این بود که تمام این دیوان‌ها فدای دیوان این چند تن ملای رومی؛ نظامی ؛ سعدی؛ حافظ ؛ سنایی؛ و بعد فرمودند که همه این گفته‌ها و این دیوان‌ها هم فدای این دو بیت بابا طاهر:
خوشا آنان که الله یارشان بی
به حمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی
در این مقام سخن بسیار است، تا انسان آداب و موانع عبادت را نشناسد و در کسب و رفع آن کوشا نباشد نمی‌تواند به کنه عبادت دسترسی یابد و تا به کنه آن نرسد ربوبیت ظهوری پیدا نخواهد کرد. در آخر جهت حسن ختام به نمونه‌ای از مناجات در عبادت مولی الموحدین اشاره می‌کنیم و در ادامه به بررسی قسمت بعد روایت می‌پردازیم: عن هشام بن عروة عن أبیه عروة بن الزبیر قال: کنا جلوسا فی مجلس فی مسجد رسول الله صلى الله علیه و آله فتذاکرنا أعمال أهل بدر و بیعة الرضوان، فقال أبوالدرداء: یا قوم، ألا أخبرکم بأقل القوم مالاً و أکثرهم ورعاً و أشدهم اجتهاداً فی العبادة؟ قالوا: من؟ قال: أمیرالمؤمنین علی ابن أبی طالب علیه‌السلام، قال: فو الله إن کان فی جماعة أهل المجلس إلا معرض عنه بوجهه ثم انتدب له رجل من الانصار انتدب له أی أجابه) فقال له: یا عویمر، لقد تکلمتَ بکلمة ما وافقک علیها أحد منذ أتیت بها، فقال أبو الدرداء: یا قوم، إنی قائل ما رأیت و لیقل کل قوم منکم ما رأوا، شهدتُ علی بن أبی طالب بشویحطات (الشوحط: شجر یتخذ منه القسی)النجار، و قد اعتزل عن موالیه و اختفى ممن یلیه و استتر بمغیلات النخل(الغیلة بالکسر: الشجر الکثیر الملتف والمغیال: الشجرة الملتفة الافنان الوارقة الظلال وقد أغیل الشجر وتغیل واستغیل، وفی بعض النسخ " ببعیلات النخل " جمع بعیل مصغر البعل، وهو کل نخل وشجر لا یسقى، والذکر من النخل)، فافتقدته و بعد على مکانه، فقلتُ: لحق بمنزله، فإذا أنا بصوت حزین و نغمة شجی و هو یقول: «إلهی، کم من موقبة حلمت عن مقابلتها بنقمتک ((1) مناقب آل ابى طالب 1: 638. (2) فی المصدر: کم من موقبة حملت عنى فقابلتها بنعمتک.)، وکم من جریرة تکرمت عن کشفها بکرمک، إلهی، إن طال فی عصیانک عمری و عظم فی الصحف ذنبی فما أنا مؤمل غیر غفرانک، و لا أنا براج غیر رضوانک» فشغلنی الصوت و اقتفیت الاثر، فإذا هو علی بن أبی طالب علیه السلام بعینه، فاستترتُ له و أخملت الحرکة، فرکع رکعات فی جوف اللیل الغابر (الغابر: الماضی و الباقی. ضد)، ثم فرغ إلى الدعاء و البکاء و البث و الشکوى، فکان مما به الله ناجاه أن قال: «إلهی أفکر فی عفوک فتهون علی خطیئتی، ثم أذکر العظیم من أخذک فتعظم علی بلیتی» ثم قال: «آه إن أنا قرأت فی الصحف سیئة أنا ناسیها و أنت محصیها، فتقول: خذوه، فیاله من مأخوذ لا تنجیه عشریته، و لا تنفعه قبیلته، یرحمه الملأ إذا أذن فیه بالنداء» ثم قال: «آه من نار تنضج الاکباد و الکلى(جمع الکلیة)، آه من نار نزاعة للشوى، آه من غمرة من ملهبات (فی المصدر: من لهبات خ ل.) لظى ". قال: ثم أنعم (أنعم الرجل: أفضل و زاد. و فی المصدر: انغمر) فی البکاء فلم أسمع له حساً و لا حرکة، فقلتُ: غلب علیه النوم لطول السهر، اوقظه لصلاة الفجر، قال أبو الدرداء: فأتیتُه فإذا هو کالخشبة الملقاة، فحرکته فلم یتحرک، و زویته فلم ینزو، فقلت: «إنا لله و إنا إلیه راجعون» مات و الله علی بن أبی طالب قال: فأتیتُ منزله مبادراً أنعاه إلیهم، فقالت فاطمة علیها السلام: یا أبا الدرداء، ما کان من شأنه و من قصته؟ فأخبرتُها الخبر، فقالت: هی و الله یا أبا الدرداء، الغشیة التی تأخذه من خشیة الله، ثم أتوه بماء فنضحوه على وجهه فأفاق، و نظر إلی و أنا أبکی، فقال: مما بکاؤک یا أبا الدرداء؟ فقلت: مما أراه تنزله بنفسک، فقال: یا أبا الدرداء، فکیف و لو رأیتنی و دعی بی إلى الحساب و أیقن أهل الجرائم بالعذاب و احتوشتنی ملائکة غلاظ و زبانیة فظاظ، فوقفت بین یدی الملک الجبار، قد أسلمنی الاحباء و رحمنی أهل الدنیا، لکنت أشد رحمة لی بین یدی من لا تخفى علیه خافیة، فقال أبو الدرداء: فوالله ما رأیتُ ذلک لاحد من أصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله (أمالى الصدوق: 48 و 49.) «بحارالانوار-ج41-باب101- ص11- ح1»عروة بن زبیر گوید: ما در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله انجمنى داشتیم و در کارهاى اهل بدر و بیعت رضوان گفتگو می‌کردیم. ابو درداء گفت: اى مردم، من شما را آگاه نکنم از کسى که مالش از همه کمتر است و ورعش بیشتر و کوشش او در عبادت فزون تر؟ گفتند: او کیست؟ گفت: على بن ابى طالب علیه السلام. گوید: به خدا هر که در انجمن بود از او روى گردانید و مردى از انصار به او گفت: اى عویمر، سخنى گفتى که کسى با تو موافقت نکرد. ابو درداء گفت: اى مردم، من آنچه را دیدم می‌گویم و شما هم باید آنچه دیدید بگوئید. من خود على بن ابى طالب را در «شویحطات نجار» دیدم که از موالى خود کناره کرد و از آنان که همراه اویند مخفى شده و پشت نخل ها خلوت کرده من او را گم کرده بودم و از من دور شده بود، گفتم به منزل خود رفته است. به ناگاه آوازى حزین و آهنگى دلگداز شنیدم که می‌گفت: «معبودا! چه بسیار جرم بزرگى که از من برخوردى و در برابرش به من نعمت دادى و چه بسیار جنایتى که به کرم خود از کشف آن بزرگوارى نمودى. معبودا، اگر چه به درازا کشید در نافرمانیت عمرم و بزرگ است در دفتر جرمم، من جز آمرزشت آرزوئى ندارم و جز رضایت امیدم نیست» این آواز مرا به خود جلب کرد و دنبالش رفتم و ناگاه دیدم خود على بن ابى طالب است، خود را از او پنهان کردم و آرام حرکت نمودم. چند رکعتى به جا آورد در آن نیمه شب تار سپس به درگاه خدا مشغول گریه و زارى و دعا و شکوه شد و در ضمن مناجاتش می‌گفت: «معبودا، در گذشت تو اندیشم و خطایم بر من آسان آید و یاد سخت گیرى تو افتم و گرفتاری‌ام بر من بزرگ شود. سپس فرمود: آه اگر من در نامه عملم گناهى بخوانم که از یاد بردم و تو آن را بر شمردى و بگوئى او را بگیرید، واى از این گرفتارى که عشیره‏اش نتوانند نجاتش داد و قبیله‏اش سودى بدو نرسانند، همه مردم به حال او رقت کنند گاهى که او را احضار نمایند. سپس فرمود: آه از آن آتشى که جگرها و کلیه‏ها را کباب کند، آه از آتش برکننده کباب از سیخ، آه از فروشدن در لجه شراره‏هاى سوزان، در گریه اندر شد تا از نفس افتاد و دیگر حس و حرکتى از او ندیدم. گفتم: خوابش ربوده است براى شب‏نشینى طولانى او، بیدارش کنم براى نماز بامداد. نزد او رفتم و دیدم چون چوبه خشکى افتاده. او را جنبانیدم حرکت نکرد و نشانیدمش نشستن نتوانست. گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، به خدا على بن ابى طالب از دنیا رفته! دوان به منزلش رفتم که خبر مرگ او را برسانم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: داستان او چیست؟ به او گزارش دادم. فرمود: اى ابو درداء، به خدا این همان غشى است که از ترس خدا به او دست می‌دهد و آب آوردند و بر چهره او پاشیدند و به هوش آمد و به من نگاه کرد که می‌گریستم. فرمود: اى ابو درداء، براى چه گریه می‌کنى؟ گفتم: از این آسیبى که به خود می‌زنى، فرمود: اى ابو درداء، چطور باشى گاهى که بینى مرا براى حساب دعوت کرده‏اند، بزه‏کاران کیفر را معاینه کنند و فرشتگان سخت گیر و دوزخیانان تندخو گرد مرا دارند و من در برابر ملک جبار ایستاده‏ام، دوستان از من دست کشیده و اهل دنیا به من دلسوزى کنند، اینجا تو باید بیشتر به حالم رقت کنى در برابر کسى که چیزى بر او پوشیده نیست.
ابو درداء گفت: این حالت را به خدا در هیچ کدام از اصحاب رسول خدا ندیدم.
ب. ربوبیت:‏
الرَّبُّ فی الأصل التربیة، و هو إنشاء الشی‏ء حالاً فحالاً إلى حدّ التمام(المفردات فی غریب القرآن، ص363)راغب در مفردات خود شیئی را از حالی به حال دیگر در آوردن تا به حد کمال و تمام خود برسد همان تربیت می‌داند که ثمره امری به نام ربوبیت است. «ربّ» در اصطلاح اسلامى از اسماى حسناى خداوند است، و نامى است براى آفریدگار و مالک مخلوقات و بنیانگذار نظام زندگى و مربّى آنها در طى مراحل حیات، تا هر یک به‏درجه کمال وجود خود برسند...بنابر آنچه آوردیم، «ربّ» در لغت عرب و اصطلاح اسلامى هر دو، به معناى مالک و مربّى آمده است، اضافه بر آن، در اصطلاح اسلامى معناى بنیانگذار نظام زندگى در طى مراحل پرورش، تا رسیدن به درجه کمال، بر معناى مربّى افزون شده، و معناى مربّى کامل گردیده.( عقاید اسلام در قرآن کریم ج‏1 ص150 )
توحید ربوبی:
با توجه به معانی ذکر شده جای دارد تا در اینجا به اصطلاح دیگری تحت عنوان «توحید ربوبی» اشاره‌ای بشود. در کتب کلامی اقسام گوناگونی از توحید و یگانگی خداوند ذکر شده است. یکی از این اقسام توحید ربوبی می‌باشد. آیت الله جعفر سبحانی در تعریف توحید در ربوبیت چنین فرموده‌اند: و التوحید فی الربوبیة هو الإعتقاد بأنّ تدبیر العالم الإمکانی بید اللّه سبحانه و أمّا الأسباب و العلل الکونیة فکلّها جنود له سبحانه یعملون بأمره و یفعلون بمشیئته‏( المحاضرات فى الالهیات ص 68) و توحید در ربوبیت، عبارت است از اعتقاد به اینکه تدبیر عالم ممکنات به دست خداوند است، و اسباب و علل طبیعی همگی سربازان و کارگزاران خداوند هستند که به امر و مشیّت او عمل می‌کنند. با توجه به این دید و تعریف، نسبت به توحید ربوبی در اسلام، حال به معنای این حدیث نورانی می‌پردازیم و بررسی می‌کنیم که آیا واقعاً انسان می‌تواند به این درجه‌ای برسد که ربوبیت در او آشکار شود؟ و اگر جواب مثبت است این چه ربوبیتی است که با توحید حق تعالی در ربوبیت قابل جمع می‌باشد؟
خداوندگاری
کسی که می‌خواهد تربیت کننده و مربی شخص یا جمعی باشد ابتدا باید بر آنها تسلط داشته باشد تا بتواند اعمال ربوبیت بنماید و الا بدون استیلا بر آنها تربیت ممکن نمی‌باشد. حال کسی که در عبودیت قدم راستینی داشته باشد کم کم به خداوند خویش تقرب جسته و نزدیک می‌شود؛ از حضرت علی علیه السّلام روایت شده است: ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللّه. (غرر الحکم) هیچ تقرّب جوینده‌ای، به چیزی چون عبادت خدا، به او نزدیک نشد.
البته پرواضح است که این تقرب یک تقرب جسمانی و مکانی نیست، بلکه نزدیک شدن به اسماء و صفات خداوند است که هرچه بیشتر این صفات در انسان تجلی یابد انسان به حق تعالی نزدیک‌تر می‌گردد. خداى تبارک و تعالى در حدیث قدسى مى‏فرماید: یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا غَنِیٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ غَنِیّاً لَا تَفْتَقِرُ. یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ حَیّاً لَا تَمُوتُ. یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْ‏ءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِشَیْ‏ءٍ کُنْ فَیَکُونُ؛ (عدة الداعی و نجاح الساعی ص 307) بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود قرار دهم. من زنده‌ای هستم که هرگز نمیرم، تو را نیز زنده‏اى قرار دهم که هرگز نمیرى. من‏بى‏نیازى هستم که هیچ گاه فقیر نگردم، تو را نیز بى‏نیازى قرار دهم که هیچ گاه‏ فقیر نگردى. من کسى هستم که هر گاه مشیتم به هستى چیزى تعلق گیرد، بود شود، تو را نیز موجودى قرار دهم که هر گاه مشیتت‏ به هستى چیزى تعلق گیرد، بود شود. مصداق بارز انسان زنده‌ای که مرگ ندارد امامان معصوم‌اند که در اذن دخول آنان می خوانیم: و أعلم أن رسولک و خلفائک علیهم السلام أحیاء عندک یرزقون یرون مقامی و تسمعون کلامی و تردون سلامی و ... ؛ و من می‌دانم که پیامبر و وصایای آنان همه زنده‌اند و در نزد تو روزی می‌خورند و جایگاه مرا می‌بینند و سخن مرا می‌شنوند و به سلام من پاسخ می‌دهند.
آری این است حقیقت بندگی و پرستش، حقیقتی که تمام عبادات ما بهانه‌ای است برای رسیدن به این هدف والا و گوهربار. چه نیکو فرمود بنیان‌گذار نظام جمهوری اسلامی ایران: «تمام عبادات وسیله است، تمام ادعیه وسیله است، همه وسیله این است که انسان این لبابش ظاهر بشود. آنچه بالقوه است و لب انسان است به فعلیت برسد و انسان بشود. انسان بالقوه، انسان بالفعل شود، انسان طبیعى یک انسان الهى بشود، به طورى که همه چیزش الهى بشود، هر چه مى‌بیند، حق ببیند، انبیا هم براى همین آمده‌اند. همه اینها هم وسیله‌اند. انبیا نیامده‌اند حکومت درست کنند. حکومت براى چه مى‌خواهند؟ این هم هست، اما نه اینکه انبیاء آمده‌اند دنیا را اداره کنند، حیوانات هم دنیا دارند و دنیایشان را اداره مى‌کنند.. البته بحث عدالت همان بحث صفت حق تعالى است. براى اشخاصى که چشم بصیرت دارند، بحث عدالت هم مى‌کنند. عدالت اجتماعى هم به دست آنها است، حکومت هم تأسیس‍ مى‌کنند، حکومتى که حکومت عادله باشد. لکن مقصد این نیست. اینها هم وسیله است، براى اینکه انسان برسد به یک مرتبه دیگرى که براى او انبیا آمده‌اند(تفسیر سوره حمد، ص 103)
یکی از همین صفات که شخص در اثر عبودیت در وجود خود تجلی می‌دهد صفت «رب» می‌باشد. با این صفت شخص مربی عوالمی متفاوت می‌گردد که لازمه این ربوبیت، همان تسلطی می‌باشد که به آن اشاره نمودیم. این تسلط و مربیگری همان خداوندگاری می‌باشد که زمین تا آسمان با خداوندی تفاوت دارد و حدیث مورد بحث ما نیز به همین معنا اشاره دارد.
پس «معنى ربوبیّت یعنى تسلط، خداوندگارى، نه خدایى. فرق است میان خداوندگارى و خدایى. خداوندگارى یعنى صاحب بودن، صاحب اختیار بودن‏ما؛ به خدا هم که مى‏گوییم رَبّ، از باب اینکه خداوندگار و صاحب حقیقى تمام عالم و تمام عالم‌ها است»(‏ مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى- ج‏23 - ص 475) هرچه انسان در کنه عبادت بیشتر سیر کند این تسلط و ربوبیت بیشتر آشکار می‌گردد و انسان به آن مقام اشرف مخلوقات بودنش نزدیک‌تر می‌گردد. در این سیر انسان ابتدا به نفس اماره خود، سپس به فکر و خیال خویش و کم کم به موارد بالاتر مسلط می‌گردد و البته «بالاتر از این هم درجه‏اى هست؟ بله، یک انسان مستجاب الدعوه- لااقل در باره خودتان- مى‏شوید. حتى مى‏توانید روى بدن خودتان اثر بگذارید، اعجاز کنید، کرامت کنید، آیا بالاتر از این هم هست؟ بله، اما این بالاتر، براى فهم‌ها و فکرهاى ما خیلى زیاد است، خیلى از اشخاص نمى‏توانند باور کنند که انسانى در اثر عبودیت و بندگى خدا و تذلّل، در اثر این که صراط عبودیت را طى کرده است، برسد به جایى که در جهان هم بتواند تصرف کند، یعنى بتواند یک بیمارى را از راه روحى معالجه کند، یک کور مادر زاد را شفا بدهد، یک پیس را شفا بدهد»( مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى- ج‏23-ص 469) از این بالاتر باید به سخن صدرای شیرازی اشاره نمود، که خداوندگاری انسان را در حدی والا به نمایش می‌گذارد و تا حدودی انسان را با مقام والای او آشنا می‌کند: « لو لا اشتغال النفس بتدبیر قواها الطبیعیة و انفعالها عنه لکان لها اقتدار على إنشاء الأجرام العظیمة المقدار الکثیرة العدد فضلاً عن التصرف فیها بالتدبیر کما وقع لأصحاب الریاضات و قد جربوا من أنفسهم أموراً عظیمة و هم بعد فی هذه النشأة فما ظنک بنفوس کریمة إلهیة عاشقة لأنوار کبریائه‏»؛ (الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة - ص 215) اگر نفس به تدبیر قوای طبیعی خویش و تاثیر پذیری از آن مشغول نبود می‌توانست اجرام بسیار بزرگ و زیادی مانند ستاره‌ها و سیارات را ایجاد کند تا چه رسد به تصرف کردن در آنها؛ همان گونه که واقع شده است برای صاحبان ریاضات، و تجربه کرده‌اند در نفس خود امور بس بزرگی را با اینکه هنوز به این عالم و قوانین آن توجه دارند، پس چه گمان خواهی کرد درباره نفوس کریمه الهیه که عاشقان انوار کبریایی می‌باشند؟
برگی از قرآن
در قرآن نیز نمونه‌های زیادی دال بر مدعای مطرح شده وجود دارد که به نمونه‌ای از آن اشاره می‌کنیم: خداوند در سوره قصص آیه 77 می‌فرماید: « وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْک»‏ و چنان که خدا با تو نیکى کرده است، نیکى کن؛ و این یعنی همان تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه ‏(بحار الأنوار- ج‏58 - ص 129) اخلاق الهی به احسان بر دیگران میل دارد، پس تو ای انسان اخلاق خویش را چون اخلاق حق تعالی بگردان و صفت احسان را در خویشتن متجلی ساز. متصف شدن به صفات حق، همان متخلق به اخلاق الهی شدن می‌باشد که رمز سعادت و خلیفه الهی شدن می‌باشد. خلیفه خدا شدن در زمین یعنی ایجاد صفات الهی در وجود انسانی و «مقام خلافت همان طور که از نام آن پیداست، تمام نمی‌شود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامى شئون وجودى و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیرى که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین براى خود معین کرده. و خداى سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسماى به اسماء حسنى، و متصف به صفات علیایى از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزه از هر نقصى، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است، (جلت عظمته). (ترجمه المیزان، ج‏1، ص 177). باز هم این نکته را متذکر می‌شویم که این «خداوندگاری» می‌باشد نه «خدایی کردن» و در تعبیر به ربوبیت نه الوهیت، لطیفه‏اى است؛ و آن اشاره به این است که مقام الوهیت یعنى مقام معبودیت و مقصود بودن، و در این جهت کسى را اشتراکى با خداوند متعال نبوده و نخواهد بود. (مصباح الشریعة-ترجمه مصطفوى ص 454)
سخن آخر
در پایان این حدیث نورانی می‌فرماید: فما فقد فی العبودیة وجد فی الربوبیة، و ما خفى عن الربوبیة أصیب فی العبودیة. پس آنچه از مقام عبودیت کم و ناپیدا شد، در مقام ربوبیت پیدا و هویدا گردد. و هر مقدارى که از مراتب و صفات ربوبیت مخفى و پوشیده گشت در مراحل عبودیت جلوه‏گر و آشکار شود. پس از آنچه در معنای عبودیت و ربوبیت بیان گردید، این قسمت از سخن امام صادق علیه السلام تا حدودی برای ما آشکار می‌گردد، اما برای حسن ختام و نتیجه‌گیری از مطالب ارائه شده کلام جناب آقای مصطفوی را در شرح این قسمت از حدیث ذکر می‌نماییم: «حقیقت عبودیت، سلب تمام آثار و نمایش‌هاى شخصى، و گذشت و عبور از همه منازل مادى و نفسانى، و فنا و محو در مقابل جمال و جلال احدیت است. و اما عبودیت تکوینى و مظهر بندگى در وجود خارجى، پس آن جوهرى است که صفات مادى را از خود رها کرده و به صفات الهى آراسته شده و مظهریت تامه براى اسماء و صفات پیدا کرده است. پس اگر در شئون و مقامات عبودیت چیزى کسر و کم شد، این نقطه نقیصه را باید در میدان ربوبیت پیدا کرده و از آنجا این کسرى را اتمام و جبران کرد. و همچنین اگر نقطه‏اى از مقامات صفات و اسماء الهى مبهم و پوشیده و مجهول گشت مى‏باید آن نقطه مجهول را از راه عبودیت و در مقام عبودیت به دست آورده، و ظهور آن را از اینجا مشاهده کرد. پس معلوم شد که انسان چون به مرحله حقیقت و کمال عبودیت منتهى شد، مظهر تام و تجلى کامل ربوبیت قرار خواهد گرفت(مصباح الشریعة ترجمه مصطفوی ص 454)
منابع و مآخذ:
1- قرآن کریم.
2- نهج البلاغه.
3- ملاصدرا، الشواهد الربوبیه فی مناهج السلوکیه، چاپ چهارم، قم، انتشارات موسسه بوستان کتاب، 1386شمسی
4- شیخ صدوق، امالى، مترجم محمد باقر‏ کمره¬ای، چاپ ششم، تهران، انتشارات اسلامیه،1376شمسی.
5- زمانی، مصطفی، ترجمه دیوان امیر المؤمنین، چاپ اول، انتشارات نصایح، 1374شمسی.
6- حسینی طهرانی، محمد حسین، روح مجرد، چاپ چهارم، مشهد، انتشارات علامه طباطبائی، 1418قمری.
7- سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، چاپ دوازدهم، قم، انتشارات موسسه امام صادق(ع)، 1430قمری. ‏
8- تمیمى آمدى، عبد الواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، چاپ اول، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، 1366شمسی.
9- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، چاپ دهم، قم، انتشارات صدرا، 1387شمسی.
10- حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک کلمه، چاپ اول، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1375شمسی.
11- عسکرى، سید مرتضى، عقاید اسلام در قرآن کریم، مترجم محمد جواد کرمی‏،چاپ اول، نشر ‏مجمع علمی اسلامی، ‏1378شمسی.
12- حلی، ابن فهد،عدة الداعی و نجاح الساعی، چاپ اول‏، قم، انتشارات دار التکاب اسلامى، 1407قمری.
13- مصطفوى، حسن، مصباح الشریعة، چاپ اول، تهران‏، انتشارات انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران‏،1360 شمسی.
14- موسوى همدانى،‏ سید محمد باقر ، ترجمه تفسیر المیزان‏، چاپ پنجم، قم‏، انتشارات دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، ‏1374 شمسی.
15- راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القران، چاپ دوم، تهران، نشر سبحان، 1388شمسی.
16- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ چهل و یکم، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، 1388شمسی.
17- شیخ صدوق، ‏التوحید، چاپ اول، قم، انتشارات جامعه مدرسین‏، 1398قمری.
18- مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ اول، بیروت، نشر الامیره، 1429هجری.‏
19- انصاریان، حسین، عرفان اسلامی، قم، دارالعرفان‏‫، ۱۳۸۶شمسی.‬
20- موسوی خمینی، روح الله، تفسیر سوره حمد.
فضیلت نماز اول وقت 
یکی از ارادتمندان و مقلّدین حضرت آیت الله العظمی سید احمد خوانساری می گوید: من و ایشان مسافرتی کردیم از تهران به ساوه، رفت و برگشت را با اتوبوس بودیم، در راه برگشت که من در کنار ایشان نشسته بودم، آقا خیلی آرام فرمودند: حاج میرزا حسن، عرض کردم بله آقا جون، فرمودند: هوا نشان می دهد که به نماز مغرب نزدیک می‌شویم، این اتوبوس اگر بخواهد با همین سرعت حرکت کند قریب یک ساعت و نیم از نماز مغرب می گذرد و ما به تهران می رسیم و از فضیلت نماز اول وقت محروم خواهیم شد.
خداوند هم از ما نماز اول وقت خواسته است، اگر مقدور است شما بروید و از راننده تقاضا کنید که درگوشه ای نگه دارد تا ما نماز بخوانیم و دوباره سوار شویم، من نمی دانستم چه بگویم زیرا در آن زمان راننده ها کم بودند، و به همین دلیل دارای احترام خاصی بودند وقتی که پشت فرمان می نشستند گویا پادشاهانی هستند که فرمان مملکتی را به دست گرفته اند خصوصاً بعضی از آنها انسان های بددهن و بدزبانی بودند، و حرمت افراد را نگه نمی داشتند و به راحتی اهانت می کردند.
به همین جهت به حضرت آیت الله خوانساری عرض کردم: آقا جون، بعضی از اینها شخصیت ندارند، اگر هم بگویید گوش نمی دهند، و بی خودی آبروی خود را می ریزیم. چون نگه نمی دارند، ایشان فرمودند: شما بگویید اگر نگه نداشتند، ماشین که نگه می دارد. من هم قبول کردم و عرض کردم چشم آقا جون، چون من مقلد ایشان بودم و حکمشان را بر خودم واجب می دانستم.
لذا از روی صندلی بلند شدم و با احترام به راننده گفتم اگر ممکن است در هر کجا که صلاح می دانید لحظاتی نگه دارید که ما دو نفر می خواهیم نماز بخوانیم، راننده همان طور که حدس می زدم، نگاه تندی به من کرد و گفت: چی می گی آقا، نماز می خواهیم بخوانیم یعنی چه؟ یک ساعت دیگر برو خانه ات بخوان، سپس گفت: برو بنشین سر جات.
من هم برگشتم و جریان را به حضرت آیت الله خوانساری عرض کردم و گفتم راننده ماشین را نگه نمی دارد، ایشان فرمودند: مانعی ندارد، در عوض ماشین خودش نگه می دارد!
تا این جمله را فرمودند: دیدم که ماشین ریپ می زند و لحظاتی بعد خاموش شد و راننده مجبور گردید که به کناری بزند، ایشان فرمودند: بلند شو برویم پایین نماز بخوانیم.
ما نماز را خواندیم و برگشتیم و روی صندلی نشستیم، و در این مدت، راننده مرتب استارت می زد و خیلی سعی کرد که  ماشین را روشن کند ولی نشد، راننده لحظاتی مأیوسانه به صندلی تکیه زده و در فکر فرو رفته بود که چه کند.
خصوصاً وقتی که می دید که دو نفری نماز جماعت را برپا کرده ایم و آقا بعد از نماز مغرب، نماز عشاء را هم خواندند، سپس رو به من کرد و فرمودند: تعقیبات را برویم داخل ماشین بخوانیم، و مردم را  معطل نکنیم، از چهره راننده دریافتم که مُتنبّه شده است ولی رویش  نمی شود که عذرخواهی کند و همه افرادی که داخل اتوبوس نشسته بودند متعجبانه ما را نگاه می کردند، وقتی برگشتیم و نشستیم، حضرت آقا به راننده فرمودند: بفرمایید حرکت کنید و تا این جمله را فرمودند یک دفعه ماشین خود به خود روشن شد و راننده و بقیه مسافرین از این عمل ایشان در تعجب فرو رفتند.
سلب توفیق خدمت به مادر
وقتی مادر شیخ انصاری رحمه الله فوت کرد؛ شیخ خیلی گریه می‌کردند، وقتی علت را از ایشان پرسیدند شیخ فرمود: زیرا ثواب و توفیق زیادی، (یعنی خدمت به مادر) از دستم رفت.
سینه پر شیر
مردی حصیر باف می‌گفت: عیال من پس از وضع حمل تا هشت ماه قطره‌ای شیر در سینه نداشت که به بچه خود بنوشاند و از این بابت بسیار در زحمت و اندوهگین بودم.  تا آن که یکی از دوستان مرا به حضور حاج شیخ حسنعلی نخودکی دلالت کرد.  بامدادی بود که به خدمتش رفتم و جماعتی پس از من در نوبت بودند، اما ناگهان مرحوم شیخ با صدای بلند فرمودند: آن کس که عیالش شیر ندارد بیاید. به حضورش رفتم. سه دانه انجیر مرحمت کردند و فرمودند: عیالت هر روز یک دانه از از اینها را با قرائت سه قل هوالله احد و سه صلوات بخورد. مستقیماً به خانه آمدم و یکی از آن سه انجیر را به عیال خود دادم. ساعتی نکشید که اطلاع داد سینه‌هایش از شیر پر شده است و شیر خود به خود خارج می‌شده و پیراهن او را خیس کرده است. قبول این ماجرای شگفت انگیز برای زنان همسایه مشکل بود، اما چون از نزدیک دیدند به صحت گفته او اذعان کردند. خلاصه عیال من با آنکه هشت ماه بود که قطره‌ای شیر در سینه نداشت، بعد از آن چنان صاحب شیر شد که علاوه بر فرزند خود کودکان دیگر را هم شیر می داد.
شفای مریض با یک خرما
پاسبانی می‌گفت: همسر من مدت‌ها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سره رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم. خرمائی مرحمت کردند و فرمودند که بخور. عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور، او بهبود می‌یابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواستند که مرا ناامید باز گردانند. باری به منزل مراجعت و دق الباب کردم. با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالی که جاروئی به دست داشت در خانه را بر روی من گشود.  پرسیدم چه شد که از جای برخاستی؟ گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد. احساس کردم شفا یافته‌ام. برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم. پاسبان می‌گفت درست در همان ساعتی که من خرمای مرحمتی حاج شیخ را خوردم، کسالت همسرم شفا یافته بود.
شفا با یک حبه قند
حاج آقا کوچصفهانی که یکی از اعیان و ملاکین کوچصفهان بوده است نقل کرده که مدت ها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی می‌شد. تا آنکه سفری به آستان امام هشتم علیه السلام کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و رخوت شدید دچار شدم. یکی از خدام آستانه مرا به حضرت شیخ هدایت کرد. چون خدمت آن بزرگمرد رسیدم و شرح حال خود را دادم، حبه ای قند مرحمت کردند و فرمودند  بخور، بسیاری از امراض است که با فراموشی از میان می‌رود. قند را خوردم. تا سه روز از خاطرم رفت که مبتلا به چنان کسالتی هستم و در آن روز متوجه شدم که دیگر اثری از آن بیماری در من نیست.
خوب نسوز!
شیخ عبدالرزاق کتابفروش گفت: عصر یک روز، حضرت شیخ در حجره فوقانی یکی از مدارس مشهد مشغول تدریس بودند که ناگهان عقربی یکی از طلاب را نیش زد و فریاد وی از درد برخاست. حاج شیخ به او فرمودند چه شده؟ گفت می‌سوزم، می سوزم. حاج شیخ فرمودند: خوب نسوز. و بلافاصله درد و سوزش وی ساکت شد. پس از نیم ساعت او را دیدم که مشغول کشیدن قلیان بود. گفتم دردت تمام شد؟ گفت: به مجرد آن که شیخ فرمودند نسوز، دردم به کلی مرتفع گردید.

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام.
مطالب زیبای شما را خواندم. تقاضا می‌کنم در مورد این قسمت« پس اگر در شئون و مقامات عبودیت چیزى کسر و کم شد، این نقطه نقیصه را باید در میدان ربوبیت پیدا کرده و از آنجا این کسرى را اتمام و جبران کرد. و همچنین اگر نقطه‏اى از مقامات صفات و اسماء الهى مبهم و پوشیده و مجهول گشت مى‏باید آن نقطه مجهول را از راه عبودیت و در مقام عبودیت به دست آورده، و ظهور آن را از اینجا مشاهده کرد. پس معلوم شد که انسان چون به مرحله حقیقت و کمال عبودیت منتهى شد، مظهر تام و تجلى کامل ربوبیت قرار خواهد گرفت» بیشتر توضیح دهید.
لطفا این مباحث را ادامه دهید.
آیا امثال شیخ حسنعلی نخودکی الآن، در زمان ما وجود دارند؟

سلام علیکم. با تشکر به عرض می رسانم این روایت از روایات مشکل است و انسانی که در وادی عبودیت و بندگی خدا قرار گرفت دیگر حرف او حرف خدا، دست او دست خدا و اعضا و جوارح او اعضا و جوارح خدای متعال است و دیگر از خود چیزی ندارد. حال اگر در مقام عبودیت در مرحله‌ای ناقص ماند و نتوانست به کمال آن مرحله برسد باید آن نقص را در مرحله ربوبیت تجربه کند و بالعکس. شاید منظور این باشد که این دو لازم ملزوم یکدیگر و مکمل یکدیگر می باشند.
و اما در مورد سؤال دوم باید عرض کنم که هستند ولی از کبریت احمر که نایاب است نایاب ترند. آیت الله بهجت یکی از آنها بودند. اما اگر دید ما تنها به ظاهر افراد باشد و به کمالات و اعمال آنان ننگریم ای چه بسا دو سه تا کوچه آن طرف تر یکی از همین بهجت ها در کنار ما باشد و مشکل معاصر بودن و دیدن وی در کوچه و بازار آفتی باشد از درک محضر ربوبی او و نرسیدن به عمق وجود او و بهره نبردن از معنویات و مقامات او. ضمن این که با چنین افرادی بودن سختی های خاص خودش را هم دارد که بعضی برای فرار از آن سختی ها حاضر به پذیرش آنان و زانو زدن در برابر آنان نیستند. تکبر و منیت را نیز یکی از موانع بزرگ برای رسیدن به حق می‌دانیم. خفاش صفت نباشیم. چراغ های زیادی سوسو می‌کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد