مقالهای تحت عنوان چشم پاکی به قلم حاج شیخ مهدی شیخ الاسلامی
برای دریافت فایل پی دی اف شده این مقاله اینجا را کلیک کنید.
الباب الثالث فی غض البصر
قال الصادق سلام الله علیه: ما اعتصم أحد بمثل ما اعتصم بغض البصر، فإن
البصر لا یغضّ عن محارم الله تعالى إلا و سبق إلى قلبه مشاهدة العظمة و
الجلال.
سُئل أمیرالمؤمنین سلام الله علیه: بما یستعان على غمض البصر؟ فقال سلام
الله علیه: بالخمود تحت السلطان المطلع على سرک، و العین جاسوس القلوب و
برید العقل، فغضّ بصرک عمّا لا یلیق بدینک و یکرهه قلبک و ینکره عقلک. قال
النّبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: غُضّوا أبصارکم ترون العجایب. قال
الله تعالى: قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم و یحفظوا فروجهم. «سوره نور(24)
آیه30» و قال عیسى بن مریم سلام الله علیه للحواریین: إیاکم و النظر إلى
المحذورات فإنها بذر الشهوات و نبات الفسق.
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلماء یکی از مشاهیر و دانشمندان قرن سیزدهم هجری قمری است. سعید العلماء از اکابر مراجع و افضل مجتهدین روزگارش محسوب میشد و در نطق و بیان و فصاحت کلام یگانه عصر خویش به شمار میآمد.
این دانشمند والا مقام پس از سالها تحصیل در حوزه های مختلف ایران رهسپار عراق گردید و سالیانی دراز در کنار شیخ مرتضی انصاری از کرسی درس مراجع بزرگی چون شریف العلماء مازندرانی و شیخ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر برخوردار بود و خود در تحقیقات فقهی آنقدر کوشش نمود تا به درجه اجتهاد رسید و همین امر موجب شد که همه روزه بسیاری از علما و بزرگان حوزه پای درسش حاضر شوند و از محضر او کسب فیض نمایند. سعید العلماء پس از چندی روانه مازندران شد و ضمن اقامت در شهر بابل به انجام امور شرعی و دینی مردم پرداخت.
در کتاب ازکلینی تا خمینی آمده است که سعید العلماء استادی بزرگ بین دو استاد بود و غیبت او از عراق او را از زعامت فرود آورد و نیز نوشته است که توانایی علمی و فقهی سعید العلماء به حدی بود که با وجود سعید العلماء در جهان تشیع شیخ مرتضی انصاری از دادن فتوا خودداری میفرمود. تا اینکه کار به صورت مکاتبه کشید و بعد از آن بود که شیخ مرتضی انصاری به دادن فتوی اقدام نمود. صاحب ریحانه الادب مینویسد: بعضی از اهل خبره او را هم سنگ شیخ انصاری دانسته اند بلکه گاهی ترجیحش میدهند.
در کتاب سیمای فرزانگان آمده است که: مرحوم آیت الله العظمی حاج محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر در روزهای آخر زندگیش، دستور داد مجلسی تشکیل شود که همه علمای طراز اول نجف در آن شرکت کنند. مجلس مزبور در خدمت صاحب جواهر تشکیل گردید. ولی شیخ انصاری در آن حضور نداشت صاحب جواهر فرمود: شیخ مرتضی را حاضر کنید. پس از جستجو و تفحص بسیار دیدند شیخ در گوشه ای از حرم شریف امیرالمومنین (ع) رو به قیام ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا میکنند و از خداوند میخواهد تا او از این مرض عافیت یابد. پس از اتمام دعا شیخ را به این مجلس هدایت کردند. صاب جواهر شیخ مرتضی را بر بالین خود نشاند و دستش را گرفته بر روی قلب خود نهاد و گفت: « الان طاب لی الموت ». اکنون مرگ بر من گوارا است.
سپس به حاضرین فرمودند: « هذا مرجعکم من بعدی ». این مرد پس از من مرجع و رهبری شما خواهد بود. بعد رو به شیخ انصاری کرد و گفت: «قلل من احتیاطک فان الشریعه سمخه سهله» یعنی از احتیاط خود بکاه و بسیار سختگیر مباش زیرا که دین اسلام دین سهل و آسان است. این مجلس پایان یافت طولی نکشید که صاحب جواهر به دیار قدسی پرکشید و اینک نوبت شیخ مرتضی است که رهبری امت را بر عهده گیرد. اما او با اینکه چهارصد مجتهد مسلم اعلمیتش را تصدیق میکردند ، از صدور فتوا و قبول مرجعیت خودداری میورزید و به سعیدالعلماء مازندرانی که در ایران بسر میبرد و شیخ در کربلا با او همدرس بود و در آن هنگام او را بر خود ترجیح میداده نامه ای بدین مضمون نوشت:
هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر شریف العلماء استفاده میکردیم. استفاده و فهم تو بیشتر از من بود. اینک سزاوار است به نجف آمده و این امر را عهده دار شوی.
سعید العلما در جواب نوشت:
شما در این مدت در حوزه مشغول تدریس و مباحثه بودید. ولی من در اینجا گرفتار امور مردم هستم و شما در این مسئله از من سزاوارترید.
شیخ مرتضی انصاری پس از رسیدن جواب نامه به حرم مطهر حضرت علی(ع) مشرف شده و از آن امام بزرگوار درخواست کرد که وی را در این امر خطیر کمک نموده و از لغزش مصون بدارد.
بیان فوق بیانگر این امر است که سعید العلماء به موازات تحصیل علوم دینی در پی تحصیل اخلاق و پاکسازی خود بوده و پیوسته سعی داشت که قصد خود را رسیدن به اهداف آلوده دنیوی قرار ندهد و فقط برای خدا و در راه رضای خدا گام بردارد و بدون شک این مساله یعنی عمل شیخ انصاری و پاسخ سعید العلماء میتواند درس بزرگی برای تمامی مسلمین باشد تا خودشان را به مطامع دنیوی آلوده نساخته و تنها رضای پروردگار را مدنظر قرار دهند.
به هر صورت سعید العلماء مازندرانی در هنگام اقامت خویش در مازندران، آنی از تبلیغ و تدریس و رسیدگی به امور مردم غفلت نورزید و جلسات درس و بحث مفید و ارزنده اش موجب شده است که از اطراف و اکناف مملکت به ویژه از استان مازندران مشتاقان علم بدان سوی روانه شوند و از خرمن دانش او بهره گیرند. از جمله میتوان از آیت الله العظمی شیخ زین العابدین مازندرانی و آیت الله حاج ملا محمد اشرفی نام برد. وی بسیار متواضع و خوش برخورد بوده و پیوسته با روی گشاده با مردم برخورد میکرد. متانت و وقار، صبر و حوصله و تامین وی و زحمت گوش فرا دادن به سوالات و درخواست های مردم موجب میشد که از محبوبیت روز افزونی برخودار گردد.
یکی از نکات بسیار مهم و قابل توجه در زندگانی سعید العلماء احساس مسئولیت و جدیت و تلاش او در سرکوبی شورش هواداران فرقه ضاله بابیت در مازندران است که این امر در کتابهای مورخین و محققین بطور مشروح نوشته شده است. از جمله مرحوم اسماعیل مهجوری در جلد دوم کتاب مازندران مینویسد که: یکی از مبلغین فرقه بابیت به نام ملاحسین بشرویهای جهت همکاری با ملا محمدعلی بارفروشی که به این فرقه گرایش پیدا کرده بود از خراسان روانه مازندران شد. همین که سعید العلماء به اندیشه ملاحسین پی برد برای پیشگیری دست به کار شد و به دستور او علما و اصناف در مسجد گردهم آمدند و آنگاه مبارزه با این فرقه را به عنوان تکلیف عنوان فرمود.
سعید العلماء پس از عمری خدمت به اسلام در سال 1270 هجری قمری در زادگاهش بابل ، دار فانی را وداع گفت و در همان شهر در انتهای بازار مسجد جامع ، مدفون گردید و اینک مزار او در این شهر زیارتگاه اهل دل است.
استاد جرجانی در توضیح فرمایش امام صادق علیهالسلام که در مصباح الشریعة میفرمایند: العبودیة جوهر کنهها الربوبیة فرمودند: عبودیت یک حقیقتی است که نقطه اصلی و انتهایش الوهیت است نه خدا شدن بلکه معنایش کار خدایی کردن است. هر چه که در عبودیت یافت نمیشود میتوان آن را در ربوبیت یافت. مثلاً در عبودیت استغناء و بقا نیست؛ زیرا در سرتاسر عبودیت کمالات و مقامات نیست، اما همه این کمالات در ربوبیت وجود دارد. در عبودیت این استعداد و توان وجود دارد که مظهر و جلوات ربوبیت بشود. آنچه در ربوبیت مخفی است که ما با چشم ظاهری نمیبینیم از ربوبیت میآید و به عبودیت میرسد؛ یعنی عبودیت را در جای خودش قرار میدهد. عبودیت انسان را از حضیض ذلت به اوج عزت میرساند. پس در حقیقت در باطن عبودیت الوهیت قرار دارد. مثالی که میتوان در این مورد زد آهن و آهنربا است. عبودیت همان آهن است و ربوبیت هم آهنربا. اگر آهنربا(ربوبیت) آهن (عبودیت) را به خود جذب میکند چون با هم تناسب دارند و اگر همین آهن ربا استکان را مثلاً جذب نمیکند اشکال از آهنربا نیست بلکه اشکال از استکان است که با آهنربا سنخیت ندارد. به عبارت دیگر استکان استعداد این که توسط آهنربا جذب شود را ندارد، پس آهنربا آن را نمیکشد. انسان هم با ربوبیت یک سنخیتی دارد که همان نفخت فیه من روحی است. عبودیت خود را به ربوبیت میرساند ولی انسان از راه عبودیت خدا نمیشود، همان طور که آهنی که در کوره گداخته میشود و از آن آتش شعله ور میشود آتش نیست آهن است ولی فانی و محو در آتش شده انگار خود آتش است.
منبع: اینجا
امام هادی علیهالسلام و نجات جان یونس نقاش: استاد فاطمی نیا